قدس آنلاین- چه بگوییم آقاجان! سرافکندهایم... دلِ فرشتهها از دست ما خون است... از ما که در بیداری هم، خواب زدهایم... و شدهایم، آدمهای ارادتِ زبانی...
از یک مشت آدمِ ناخوب چه بگوییم در پیشگاه مظلومترین حجت عشق! از حال و احوال مان که مسحور نیستیم... مسحورزیباترین فرصت توبه و انتظار...
از جمع زیبا و زشت مان چه بگوییم! از حیرانی و لکنت مان... از استغفارهای پشت گوش انداخته... از غفلت و فراموشی سراپا... از ارواحی که هم شعلههای سوزان دیدار دارند و هم زنگاری و کدری.
ای دار و ندار شیعیان! ای آخرین رسول! با همه سرگردانی و خیره سری و بیهودگیمان، هرروز سنگینی فرسخها دوری را احساس میکنیم و عطر عبورتان را.
با تمام نقصانها و ظلمت هایمان، میدانیم شما اقیانوس آرامشاید. شما که از سلاله خاندان نبوتاید و جان پناهِ راه گم کردهترین سربازان. شما که میبخشید و میپذیرید. شما که با مرهمی میآیید که تمام فاصلههای سخت را مداوا خواهد کرد.
چه بگوییم جز عرض دریغ و شرمندگی و اشک، مهدی جان! جز هزار و چهارصد سال خشکسالی زمین! جز قلبهایی که میدانند بدهکار و سیاه نقش اند!
کاش باز نادانی و چشم انتظاری نامطلوب مان را عفو کنید و برآشوب و بیرنگیمان سایه بیفکنید... ما عمریست تَشَر زدهایم به خود که یمین کدام است و یسار... اما هربار بیراهه رفتهایم... کم گذاشتهایم... و از اهالی راستین نبودهایم...
دست مان را این بار اما پیش میآوریم که قلب مان از بیخ و بُن، نور و چراغ میخواهد و میدانیم شما ملکوتیان، چه کریمان و دعاگویانی هستید.
نظر شما